عشق و محبت به حضرت امیرالمؤمنین (علیه صلوات الله) امری است که در نهاد هر انسانی قرار دارد و جزء لاینفک از فطرت اوست. شعری که با هم میخوانیم از سرودههای آیت الله شیخ محمد حسین غروی اصفهانی (رحمت الله علیه) است. البته به خاطر سبک و مضامین شاید برای ما سنگین باشد، اما ملاحت و زیبائی شعر در حدی است که به راحتی نمیشود از کنارش عبور کرد و فکر میکنم بهترین گزینه برای اینچنین روزی خواندن این شعر است چون نکته درهمین است که با متخصصی در امر دین و شاعری طرف هستید و دیگر غصهی چیزی را نباید خورد و مطمئن از درستی و زیبائیاش آن را خواند. حتی پیشنهاد میکنم اگر صدای خوبی دارید، یکبار حداقل این را با صدای خوب برای خودتان بخوانید و لذت ببرید. اسعدالله ایامکم...
بـوی گـل و سـنـبل اسـت یـا کـه هوای بهار؟
زمـزمـه بــلـبـل اسـت یــا کـه نـوای هَـزار؟
نـغـمـه روح الـقــدس مـیرسـد از بـزم انـس
یـا کـه نـسـیـم صـبـا مـیوزد از کـوی یـار؟
صـفحـه روی زمـیـن هـمچـون بهـشت بـریـن
از چه چنین عنبریـن؟ وز چه چنین مشکبـار؟
لاله خود رو بـِرُست، ژاله به رویـش نشست
بوی خوشش کردهمست، هرکه بُدیهوشیار
چـرخ مـرصـع کـمـر، چـتـر مـلـمـّـع بـه سـر
گـوهـر انـجــم کــنـد، بــر ســر مــردم نـثــار
هـم بـه بـسیـط زمیـن، پهن بسـاط نـشـاط
هـم بـه مـحیـط فـلـک، سور و سرور استـوار
مـظـهـر غیب مصون، مظـهر مـا فـی البطـون
از افـق کـاف و نـون سـرزده خـورشـیـدوار
از افـق لامـکـان، عـیـن عـیـان شـد عـیـان
قـطـب زمیـن و زمـان، کـون و مکـان را مـدار
دافـع هر شک و ریب، پـاک زهر نقص و عیب
فـالـق اصـبـاح غـیـب، از پس شبهای تـار
نـاظـم سـرّ و عَـلَـن، بت فـکـن و بت شکـن
غُـرّهی وَجـهُ الـزّمـن، دُرّهی رأس الـفـخـار
شـاخـه طـوبـی مـثـال، در چـمـن اعـتـدال
مـاهِ فــروزانْ جــمــال، در فــلـک اقـتــدار
قـبـّـهی خـرگـاه او، قـبـلــه اهـل کـمـال
پـایــهی درگــاه او، مـلـتـزم و مـسـتـجـار
طـفـل دبـسـتـان اوسـت، حـامـل وحـی الـه
بـلـبـل بـسـتـان اوسـت، پـیـک خـداونـدگـار
قـاسـم ارزاق کـیـسـت؟ ریـزهخـوار خـان او
قـابـض ارواح کـیـسـت؟ بـنـده فـرمـان گـذار
مـظـهـر و مـجـلای حـق، طـور تـجـلّای حـق
بـرد بـه یـک جـلـوه از، سـیـنـه سـیـنـا قـرار
نـیـــّر انـجــم خــدم، تـافـت ز اوج جــرم
شـد زحـضـیـض عـدم، نـور وجـود آشـکـار
گـــوهــر بـحــر قـِـدَم از صــدف آمـد بــرون
فـُـلـْـک مــحـیــط کـَـــرَم در حـــرم آمـــد کـنــار
کـعـبـه پـر از نـور شـد، جـلـوهگـه طـور شـد
سرّ «انا الله» ز «نور»، گشت عیان نی ز «نار»
مـکـــه شـد از بـوی او، رشـک خـتـــا و خُــتَــن
وز چــمـــن روی او گـلـشــــن دارالـقـــرار
پینوشتـ...............................................................................
قبول دارم که بعضی معانی سخت و شاید چند درصد آن را خودم هم متوجه نشدهام اما برخی را مینویسم و بعضی دیگر را هم خودتان تلاش بکنید که معانیاش را پیدا کنید تا لذت شعر را دریابید. همین تلاش شما هم ثواب داره.../ هَزار به هزار دستان و بلبل گفته میشود و مرصع را هم که میدانید یعنی جواهر نشان. ملمّع یعنی درخشان و رنگارنگ. مافیالبطون یعنی آنچه در باطنهاست و فالق اصباح غیب را شکافندهی صبحهای غیب میگویند، علن هم که مشخص است یعنی علنی. غرهی وجه الزمن یعنی هلال ماهی که با آن صورت زمانها مشخص میشود. درهی رأس الفخار یعنی مروارید درخشنده بر سر فخر ورزان. قابض ارواح هم که دیگر همه با آن آشنا هستند و یا آشنا میشوند(!) یعنی حضرت عزراعیل علیه السلام
اطلاع رسانی
تبلیغاتآگهی صلواتی میپذیریم
441788بازدید | |||
^بالا^ |
|